در این نوشته قصد دارم به فرصتهایی که در صده اخیر برایمان پیش آمد بپردازم از زمان قاجار که دموکراسی به شکل امروزی در جوامع بشری مطرح شد ما هم با دموکراسی اشنا شدیم هر چند مردمی استبداد زده بودیم و همیشه پادشاهان را نمایندگان خدا میدانستیم وآنها را صاحب وولی خود میدانستیم و بدون قیم نمیتوانستیم بر سرنوشت خودمان حکم کنیم در آن زمان تحصیلکرده های غرب برگشته دمکراسی را در غرب دیده بودند وحال که به ایران برگشته بودند نمیتوانستند ببیننند که کسانی برای سرنوشتشان تصمیم میگیرند و مردم هم مطیع انان باشند آنان قصد داشتند مردم را با این دمکراسی آشنا کنند اما کسانی که ابراز وجود خود را در نااگاهی مردم میدیدند به این جوانان انگ غرب زده و اجنبی میدادند ولی همین جوانان موفق شدند مشروطه خواهی را راه بیاندازند و مردمی هم با انها همراه شدند و اینچنین مشروطه با دخالت جوانانی آرمانی به همراهی عوامی ناآگاه و ناگفته نماند دخالت خارجی شکل گرفت وامیدی در دل مردم شکل گرفت اما همان کسانی که در دیکتاتوری ابراز وجود میکنند به تفرقه بین روشنفکران وبدنه اجتماع پرداختند و آن را مخالف شرع نامیدند و اتحاد شکل گرفته به تفرقه انجامید ومشروطه شکست خورد و استبدادی شروع شد که بعدها به توپ بستن مجلس لکه ننگی برپیشانیش شد تا در تاریخمان ننگی باشد که هیچ وقت پاک نمیشود گذشت تا استبداد رضاخانی شکل گرفت استبدادی که قصد داشت تجدد را به مردم تزریق کند نه آنکه به آنان تعلیم دهد خفقانی بی سابق شکل گرفته بود و هر صدایی در این خفقان خاموش میشدوناگفته نماند چیزهای هم نصیبمانشد وخدمتهای هم به ایران کرد بعد از آن پسرش که مردی متزلزل بود طی یک زد وبند خارجی ها به قدرت رسید و این فرصتی دوباره شد تا حرکتی دیگر شکل بگیرد واین بار مردی به نام مصدق برخاسته بود او ابتدا نماینده مجلس شد آن مرد قصدش بریدن دست اجنبی و دخالت دادن مردم در سرنوشتشان بود ابتدا مردم و روحانیت همراه او بودند او تلاشها کرد و سختیها کشید اما همان مردم استبداد زده دوباره تحت تاثیر اجنبی ها و مستبدین داخلی پشتش را خالی کردند وروحانیت او را انگلیسی خواند و مردمی که مانند حزب باد بودند همراه آنها شدند و همان کسانی که در25 مرداد یا مرگ یا مصدق میگفتند در عصر 28 مردادمرگ بر مصدق سردادند و همراه کودتا چیان او را تکفیر کردند و دوباره استبداد را برگرداندند و لکه ننگی دیگر بر پیشانی ملت زدند واو در تنهایی در بین مردمش درگذشت اما پرورش یافتگان مکتبش راهش را ادامه دادند تا دهه 50که فضای باز سیاسی دوباره فرصتی به روشنفکران داد تا اینبار به مردمشان نزدیک شوند فرصتی تاریخی رخ داده بود زمانی که شریعتی صحبت میکرد هزاران نفر در حسینه ارشاد وبیرون آن به سخنانش گوش میدادند و میفهمیدند او چه میگوید برخلاف گذشته که مردم حرف روشنفکران را نمیفهمیدند فرصتی تاریخی رخ داده بود مردان بزرگی ظهور کرده بودند مردانی که در هر زمانی متولد نمیشوندبه قول شریعتی بر سر پیچ تاریخ بودیم ،نسلی متفکر وآزاد اندیش ظهور کرده بود و این خطری جدی برای اجنبیها و مستبدین داخلی بود همانهایی که در طول تاریخ از نادانی مردم سیراب میشدند و حال میبایست تکفیر را آغاز میکردند واین کار را کردند اما تاثیرش کمتر بود ونیت کردند این انقلاب فرهنگی را شکست دهند پس انقلاب ظاهری را بوجود آوردند انقلابی که هنوز زمانش نرسیده بود چون مردم پخته نشده بودند این کار را با همکاری خارجیها کردند و نسلی را فدای خواسته هایشان کردند وانقلاب پیروز شد و متفکرین یکی یکی از سر راه برداشته میشدند و کسی که خود را رهبر دیده بود تا قبل از پیروزی از ولایت مردم سخن میگفت حال از ولایت فقیه سخن میگفت واز اینکه مردم نیاز به قیم دارند برای همین همه متفکرین را از سر راه برمیداشت و کسانی مانند بازرگان بزرگ را خائن و مرتد نامید مجاهدینی را که نقشی اساسی در پیروزی داشتند ونسل تحصیل کرده وتاریخی بودند منافق نامید وکاری کرد تا اسلحه بدست گیرند و به ملت خود خیانت کنند و به دامان صدام بیفتند و بهترین فرزندان این ملت را یا آواره کردند یا آنهارا در خیابانها و زندانها کشتند و نسلی سوخت وان فرصت از دست رفت سالهایی خفقانی شکل گرفت تا سال 76 که دوباره ملت اراده کردند که تصمیمی تاریخی بگیرند و نه به حکومت بگوینددر 2 خرداد حماسه آفریدند و قصدشان تعیین سرنوشتشان بدست خودشان بود اما دوباره فاصله ها بوجود امد خاتمی به قدرت مردم ایمان نداشت و پشتشان را خالی کرد و سرشکسته شدند و انحصار گرایان از این فرصت استفده کردند و با کارهایی مانند قتلهای زنجیره ای و حمله به کوی و کفن پوشیدن مزدورانشان از این فاصله استفاده کردند و مردم هم سرشکسته شدند ودیگر امیدی به اصلاحات نداشتند وهمین باعث شد در سال 84 عده ای از همین فرصت استفاده کنند و این خلا را پر کنند و کسی پیروز شد که دم از ملت میزد اما به شعورمان توهین میکرد جوانان مارا فریب خورده مینامید و غرورمان را لگد مال میکرد و این همه بغضی شد تادر 22 خرداد بروز کند اما همان کسانی که قدرتشان در نبود حضور مردم بود به خود لرزیدند و از انقلاب مخملی گفتند و تقلبی بزرگ کردند اما این بار نه سال 32 بود ونه 57 یا 76 چون مردم هم آگاه شده بودند و هم به صحنه آمدند و حرف هیچ کس را فصل الخطاب قبول نکردند چون حق را با خود میدیند و یکسال از آن واقعه گذشت و خوشبختانه هر روز منسجم تر میشود واین بار نباید اشتباه تاریخی دیگری رخ دهد و تا همه آمادگی پیدا نکنند به پیروزی برسد چون پیروزی که آگاهی مردم را به همراه نداشته باشد استبدادی دیگر است و باید این روح استبدادزدگی رادر خود از بین ببریم و نقد را از خویش شروع کنیم و هیچ کس را مقدس نپنداریم و همه را نقد کنیم و خودمان رهبر شویم.
نقد رااز همین نوشته شروع کنیم