خواستم مطلبی برا این حال وهوابنویسم که به سایت یکی از دوستان رفتم ومطلب زیبا ودر عین حال مستند دیدم که یه جورایی حرف دل منه برا همین تو وبلاگم میذارمش.
محمد جان! در این سحر! در این هوای گرگ و میش که مرا به یاد گرگ های درنده ای می اندازد که میش ها را به قصد جراحت حمله ورند اما فراموش کرده اند که دوران تاریکی را نیز پایانی است، برایت قلم می فرسایم. در این هنگامه ی سحر! نیّت کرده ام تو را مثل هیچ وقت بخوانم و از سر بی ریایی صدایت کنم و دوستانه بگویم محمد جان لبخند هایت را دوست دارم!
محمد با صفایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلان تو را در گوشه ای از صحرا میافتند و از تو میخواستند برایشان قصه بخوانی. تو نیز با تبسم های زیبایت در حالیکه سر آنان را بر روی زانو داشتی، وحی هایت را برایشان می خواندی. و زمانی که سعی در سامان پیروانت داشتی، شبانه همان سر به زانویت نهاده ها، قصد قتلت کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به جنگ طلبی و خون خواری می شوی.
محمد عزیزتر از جانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که تمام عمر به امین ملقّب بودی اما وقتی امانت خدایت را بازگو کردی، دشمن هایت در بیابان تبعیدت کردند و زخم های التیام ناپذیر بر روح خسته ات زدند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را اتهامی چون راهزنی می زنند.
ای همچو گلها همیشه معطر و خوشبو! دوستت دارم؛ آن هنگامی که در سجده بندگی غرق بودی و با خدایت خاشعانه از عشق می گفتی و فردی رَحِم شتر تازه هلاک شده اش را با جنین شتری که هنوز در آن رحم وجود داشت، بر سر و تن همیشه پاکیزه ات کوبید و تو بی آنکه تکانی بخوری، سجده ات را تمام کردی و سپس با چشمانی مغموم نشستی و اندکی بعد گفتی “خدایا این قوم جاهلند، آنها را ببخش!”. بی آنکه لحظه ای بغرّی و غم جهل شان را در سینه نگه داشتی و لبی بر لعن تر نکردی. و بیشتردوستت دارم وقتی که امروز، تو را فردی مالیخویایی تصور میکنند که فقط به فکر عقده گشایی های فقرهایش بود و از بی خردی رنج می برد.
محمد خوش اخلاق! دوستت دارم؛ آن هنگام که از ناراحتی و خشم به جوش می آمدی اما چشمانت را لحظه ای می بستی و با یاری از همان یگانه ای که تو را متحول کرد، قلب خود را بار دیگر وسعت می بخشیدی و در حالیکه از درون آکنده از خشم بودی، سر به فروتنی پایین نگه میداشتی تا بر اثر خشمت از مسیر حق اندکی نلغزی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، مکتبت را به خشونت محکوم می کنند.
محمد خنده رو و صبورم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلانی پیرامونت را گرفته و با حرفهای بیهوده تو را مشغول میکردند، اما تو باز هم لبخند می زدی و باز هم صبوری میکردی. تو را دوست دارم آن هنگام که بی هیچ چشم داشتی خاطر را رنجور از سنتهای بی حاصل و مرگبار جاهلان می کردی و تمام کوششت را در اصلاح و هدایت می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را متهم می کنند که پایه گذار سنتهای خرافه هستی و پیروانت نیز با رفتارهای منحرفشان، این دعاوی را تقویت می کنند.
محمد معقولم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردمت از تو معجزه ای طلب میکردند، غافل از آنکه هر روز به بزرگترین معجزه تاریخ گوش میدادند و تو بر ایشان روزانه آنرا می خواندی و اما در پاسخ طلبشان باز هم تبسم می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را نه به پیامبری که به ساحر بودن می شناسند.
محمد با گذشتم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که برای ایجاد نزدیکی اقوام و سامان بیوه های شهیدان و در جنگ کشته شدگان، تن را به سختی زن داری می دادی و جاهلان به ابتر بودن، استهزایت می کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به زن بارگی و بوالهوسی می شوی.
محمد مهربانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که دست های دخترت را می بوسیدی و با چشمان روشنت، برق شادی را به جاهلانی نشان می دادی که دختران را در زیر خرمن ها خاک می کردند تا از بیم بی آبرویی دختر دار شدن! برهند. و بیشتر دوستت دارم وقتی امروز، آیینت را محکوم به تبعیض جنسیتی می کنند.
محمد راستگویم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که یارانت و امتت همگی بر می آشفتند که محمد چه شده است که روزهاست که خدا تو را نخوانده و وحی بر تو نازل نگشته؟ و خودت از همه بیمناک تر و دل آشوب تر، با چشمان نگرانت اما باز هم روشنت، پاسخی نداشتی و جز صبر بر تقدیر خدا و رفتار بندگانش، هیچ نمی کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم می شوی که تمامی وحی ها توّهماتی از ذهن خودت است.
محمد! ای بنده صالح خدا! دوستت دارم؛ آن هنگام که الله را، یگانه خالق هستی، به جاهلان معرفی کردی، کوشا بودند تا تو را با زر و درهمی ساکت کنند و تو ماه و خورشید را نیز بهایی اندک در برابر رسالت ربّ خویش می دانستی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، رسالتت را رنگهای قدرت طلبی و مال خواهی می زنند.
محمد با ادبم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که تمامی اطرافیان، با حضور دهقان گندمگون چهره در مسجد، به خنده و مسخره کردن آن عبد خدا مشغول شدند اما تو با محبتِ تمام، دست پینه بسته ی او را بوسیدی و به اصحاب مرام حقیقی ات را نمایاندی. و تو را بیشتر دوست دارم وقتی که امروز، کاریکاتورهایی را می بینم که تو را به سخره می گیرند.
محمد ژرف اندیشم! دوستت دارم؛ آن هنگام که برای سفارش به منع یک خرما به یک کودک!، عامل قبل از آمر می شدی و کسی در آن ایّام ژرفای نگاهت را درنیافت. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را رهرو آیینت می پندارند، بدون هیچ ملاحظه ای با شلّاق حد میزنند و خود در خفا آن کار دیگر می کنند.
محمد! ای آزاده ام! دوستت دارم؛ آن هنگامی که ساعتها با یاران و حتی سبک مغزان مشورت می کردی و علی رغم اشتباه همگان تن به نظر جمع می دادی و همیشه به خاطر آزاد اندیشی ات، مردم زمانت را به نداشتن علم و کفایت راهبری ات به شک می انداختی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، کسانی خود را در جایگاه تو می دانند و قلدرانه سعی بر کرسی نشاندن حرفشان دارند.
محمد خردورز و عقل گرایم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردم پس از مرگ پسرت با دیدن کسوف، در پی رسانیدن تو به مقام خدایی بودند اما تو با خطبه ای کوبنده ذوق ناشی از جهل آنان را محکوم کردی و در دم کشتی. وچه بسا آنان از تو آزرده و نومید گشتند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، پیروانت در ماه عکس فردی را می بینند و مطیع بی تفکر برخی می شوند.
محمد بی ریایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که هر کسی را می دیدی، حتی کودکی را، سریعا سلام می دادی. بسیاری تو را خرده می گرفتند که چه پیامبری هستی که اینقدر خود را کوچک می کنی و چون بندگان رفتار. در پاسخشان می گفتی مگر از من بنده ترنیز هست؟ آن هنگام که در مسجد می نشستی تا تک تک مردمت بیایند و با تو از دل خسته شان بگویند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که احساس می کنند وارث جایگاه تو هستند، از اینکه دستشان را ببوسند و از قدم شان تبرک بجویند، لذت می برند. بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را طالب حکومت تو می دانند، بندگان پروردگارت را گهگاه دست به سینه به بارگاه خود راه می دهند تا آنان را مدح و ثنا کنند.
تو را، لبخندهایت، شب زنده داری هایت، تضرع های عاشقانه ات، الله اکبر گفتن های سحرگاه های خاشعانه ات و دعوت عقل گرایانه ات و از همه زیباتر چشمان روشنت را دوست دارم.
محمد عزیزم! دعایم کن تا رهرو رهی باشم که راهبرش تویی!
دعایم کن…
منبع: وبلاگ پدرام بارانی آدرس http://pedrambarani.wordpress.com
چشمانم رو تر کرد این متن زیبا برای مظلومیت پایان ناپذیر محمد مهربانی
پاسخحذفممنون که اینجا گذاشتید.
چقدر این عنوان پست قشنگ بود!لذت بردم
پاسخحذفمسلما اگه محمدم الان بود از این دینی که برامون ساختن شرمنده میشد.
پاسخحذفسلام ؛ در کشور ما هیچکس از تیغ برهنه انتقاد درامان نیست وهیچ حاشیه امنی برای کسی متصور نیست .دوست گرامی ام وبلاگ وزین وزیبایت را دیدم اگر خواستید به وبلاگ من هم سر بزن همفکرت هستم امابه پای شما نمی رسم من شما رالینک می کنم اگر خواستید شماهم را لینک کنید
پاسخحذففكر نمي كنم كه كه اگر محمد امين (ص) زنده بود به اين ديني كه اكنون اسلام خوانده مي شود ايمان مي آورد. دين اسلام در 1400 سال پيش مطابق با فرهنگ آن قوم و آن عصر بود و دين 1400 سال بعد بايد مطابق با فرهنگ و معرفت اين عصر باشد
پاسخحذفسلام
پاسخحذفممنون که قابل دونستید
پست زیبایی بود
امید وارم حضرت محمد برای امروز ما دعا کند شاید از این وضعیت داغون خارج بشیم
من همانند خيلي ايراني ديگه فقط شناسنامه اي مسلمانم و به خيلي از احكام اسلام اعتراض دارم.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفخوب چه مي شود كرد. وقتي همه چيز اجباري مي شود اين مي شود كه هست. حالا ما هر چقدر بخواهيم و نخواهيم دچار محدوديت هستيم. چه مكاني و زماني
اينكه ما ناخواسته در چنگال ستبرشان قرار گرفته ايم هيچ شكي نيست اما آيا با تمام دانسته هايمان آمده ايم. خوب مي بيني كه هر كس براي خودش دلايلي دارد دال برناتواني يا بهانه هاي ديگر
تا اينگونه است كه بايد تنها خودخوري كنيم
علت اینکه من دیر به دیر مطلب می نویسم این است که دوست دارم افراد بیشتری نوشته های مرا بخوانندو اگاهی یابند. مثلا اخرین نوشته من راجع به دوره ای است که بسیاری از وبلاگ نویسان ان دوره را درک نکرده و حقایق ان دوران را نمی دانند. از شما خواستارم که به دیگران توصیه نموده با مراجعه به وبلاگ بنده این نوشته را بخوانند و تبلیغات رژیم را خنثی سازند. باتشکر
پاسخحذفسلام خسته نباشی
پاسخحذفببخشید یه ذره دیر شد خیلی پستات قشنگ بود هم روزه و هم این پست جدیده
ایول
فعلا
سلام دوست خوبم.
پاسخحذفواقعا زیبا بود.
کافی بود یک بار " افلایتفکرون " - پس آیا نمی اندیشید - میکرد رمی اش می کردند آن هم به گناه "رد " دین
پاسخحذفهي معذرت كه 10 بار برات فرستادم اخه فك كردم مثل ميهن بلاگ اين دچار ارور شده..
پاسخحذفاز نظر ادبی قشنگ بود.
پاسخحذفیه کمی پیازداغ ش زیاد بود.